۱۳۹۸ اسفند ۲۴, شنبه

داستان سکسی با عکس خفن پلنگ

داستان سکسی با عکس خفن


افزودن برنگاشت





عجب کونی میده این پلنگ


داستان سکسی در ادامه هست



اسم من سیمین 29 سالمه و 4 ساله كه ازدواج كردم اون موقع كه دختر خونه بودم همیشه تو خونه آزاد میگشتم مخصوصا موقعی كه بابا خونه نبود آخه اون بعضی وقتا گیر میداد كه جلوی امین مراعات كنم امین دادشمه 6 سال از من كوچیك تره خیلی خوشگله و خوش هیكله خیلی از دوستام طلبه بودن باهاش دوست بشن بعضی وقتا از حموم كه میومدم بیرون میدیدم لباسم رو كه آماده كردم جا به جا شده میدونستم كار امینه ولی به روش نمی آوردم یه بار هم كه فكر كرده بود من خوابم اومده بود تو اتاقم گوشه پتو رو بلند كرده بود داشت به پاهام نگاه میكرد صدای نفسش رو میشنیدم هم خنده ام گرفته بود هم نمیخواستم بهش زیاد رو بدم ولی گاهی هم بهش حال میدادم مثلا میگفتم بیا من رو ماساژ بده میفهمیدم كیف میكنه چند بارم كیرش بزرگ شده بود كه من دیدم ولی چیزی بهش نگفتم خلاصه كه امین از هر موقعیتی برای دید زدن من استفاده میكرد منم زیاد بهش سخت نمیگرفتم یه بار از توی كمدش یه فیلم سكسی پیدا كردم كره خر عجب فیلمی داشت حسابی خوشم اومده بود از فیلمه یه بار مسافرت رفتیم چون همه تو یه اتاق خوابیده بودیم امین كنار من بود وسط شب داشت با كونم بازی می كرد كه از خواب بیدار شدم ولی نفهمید تا اینكه دیدم دامنم رو زد بالا و كیرش رو گذاشت لای كونم و یه كم تكون تكون داد بعدم آبش رو ریخت و كثافت همونجوری شرتم رو كشید بالا پشتش رو كرد خوابید كه فرداش مجبور شدم برم حموم اینا گذشت تا اینكه من شوهر كردم شوهرم تو یه شركت كار میكرد گاهی مجبور بود بره ماموریت برای همین نزدیك خونه بابام خونه گرفتیم و هر موقع اون می رفت امین شب میومد پیشم یا من میرفتم اونجا.
تو یكی از این ماموریتا احسان مجبور شد یك ماه بره خارج از كشور خیلی حالم گرفته بود یه هفته آخر قبل از رفتنش هر شب برنامه داشتیم مثلا میخواست تو رفتنش به من سخت نگذره نگو من بد عادت شده بودم یه هفته بعد از رفتنش یه شب امین اومد كه پیش من بخوابه هر موقع میومد رو تخت كنار من میخوابید ولی دیگه كاری به كار من نداشت ولی اونشب من بدجوری حالم خراب بود غروبش هم یه كم این شبكه پر بركت اسپایس رو نگاه كردم دیگه بد تر شده بودم قبل از اومدن امین یه حموم رفتم كه حالم بهتر شه ولی نشد كه نشد امین اومد مامانم برامون شام داده بود شام خوردیم و یه كم ماهواره نگاه كردیم من گفتم من میرم بخوابم تو هم هر وقت خواستی بیا رو تخت دراز كشیدم یاد كارهای امین افتادم یه فكری مثل برق از ذهنم گذشت بلند شدم زود یه لباس خواب پوشیدم و زیرش فقط یه شرت پام بود 20 دقیقه گذشت كه دیدم امین تلویزیون رو خاموش كرد فهمیدم داره میاد بخوابه خودم رو زدم به خواب از قصد پتو رو هم از روی زدم كنار تو اتاق یه شب خواب روشن بود معلوم بود من چی تنمه امین كه اومد انگار نفهمید اومد كنارم خوابید یه دفعه دیدم گفت اوه اوه بعد آروم گفت چه بدنی كوفتت بشه احسان این آبجی مارو مفت مفت میكنی خندم گرفت به زور خودم رو نگه داشتم پاهام رو تو شكمم جمع كردم كه كونم بیشتر بره سمتش دیدم آروم دستش رو گذاشت روی كونم و یه كم مالید بعد وقتی فكر كرد من خوابم دستش رو انداخت روم و پستونم رو گرفت و آروم گفت جون عجب هلویی یه كم مالید كیرش رو هم چسبونده بود به كونم.
یه كم گذشت دیدم ازم فاصله گرفت ولی خیلی زود دوباره چسبید به من بله آقا شلوار و شرتش رو درآورده بود لباس خواب منم كه كوتاه بود بالا هم رفته بود شرتم رو هم امین پائین كشید و كیرش رو چسبوند به كونم اینبار مثل مسافرتمون نبود چون من مزه سكس رو چشیده بودم و بد جوری هوس كرده بودم از داغی كیرش خیلی خوشم اومد یه كم كه گذشت یه دفعه برگشتم سمتش نزدیك بود پس بیافته زبونش بند اومده بود چشماش داشت از كاسه در میومد گفتم چیه چرا ترسیدی مگه چی شده داداش جون گفت سیمین … گفتم چیه نترس من كه ناراحت نشدم تازه خوشم هم اومد چون احسان نیست منم هوس كردم ادامه بده داداش گلم بعد بدون اینكه بذارم حرف بزنه لبم رو گذاشتم روی لبش و شروع كردم به خوردن یه كم گذشت اونم راه افتاد توله سگ خیلی وارد بود از احسان بهتر لبم رو میخورد دستشم گذاشته بود روی كونم و میمالید هر دو به پهلو خوابیده بودیم و امین موقع مالیدن كونم من رو به خودش فشار میداد كه كسم بچسبه به كیرش منم كه منظورش رو فهمیدم خودم كمكش كردم اولین باری كه با كیرش كسم رو لمس كرد لبام رو گاز گرفت تو همون حالت یه اومممممممممممممممم گفت منم لای پام رو باز كردم كه قشنگ كیرش بخوره به كسم.
تو همون حالت لب تو لب امین خودش رو تكون میداد بعد با دستش شروع كرد به مالیدن پستونام وای كه چه خوب اینكارهارو انجام میداد لبش رو از لبم جدا كرد شروع كرد به خوردن پستونام با دستش كسم رو میمالید انگشتش رو می كرد تو كسم من دیگه كنترلی به خودم نداشتم و شروع كردم به ناله كردن امین من رو به كمر خوابوند خودش خوابید روی من از گردنم شروع كرد به خوردن اومد پائین یه مكث كوتاه سر پستونام كرد بعد بازم رفت پائین یه كمی به نافم زبون زد كه من قلقلكم گرفت آروم آروم رفت پائین و رسید به كسم اولش با ملایمت زبونش رو میمالید به كسم ولی بعد از چند لحظه حركاتش سریع شد و همش زبونش رو به لای كسم میمالید و اوم اوم میكرد با دستشم پستونام رو چنگ میزد منم دیگه داشت اشكم در میومد بهش گفتم بسه بیا بكن توش گفت نه اول باید با زبونم آبت رو بیارم بعد شروع كرد دوباره به خوردن كسم زبونش رو میكرد تو كسم دماغش میخورد به تاجكم وای كه چه حالی میداد دیگه نتونستم خودم رو نگهدارم با صدای بلند شروع كردم ناله كردن وایییییییییییییییییی آخخخخخخخخ آیییییییییییییی بخخخخخووووووووورررر بببببببخخخخوووووووووورررررررررر آآآآآآآآآآیییییییییییییی و اورگاسم شدم خیلی به من مزه داده بود امین رو كشیدم روی خودم ازش یه لب گرفتم بعد اون رو خوابوندم روی تخت خودم مثل آدمهای گرسنه شروع كردم به ساك زدن كیرش وای با این سن و سالش چه كیری داشت نوش جونش بشه اونی كه زنش میشه كیرش از كیر احسان درشت تر بود حسابی براش ساك زدم امین طوری من رو نشونده بود كه خودش بتونه با انگشت كسم رو بماله با این كارش منم وحشیانه تر براش ساك میزدم كه دیدم سرم رو از كیرش جدا كرد گفت بسه سیمین الان آبم میاد گفتم خوب بیاد گفت نه میدونی چند ساله من تو كف این و كس و كونتم باید امشب با كیرم بهشون حال بدم من رو خوابوند روی تخت به كمر مچ پام رو گرفت برد بالا فكر كردم میخواد بذاره روی شونه هاش ولی دیدم پاهام رو گذاشت كنار سرم نفسم بند اومده بود بعد كیرش رو گذاشت جلوی كسم و در عرض چند ثانیه تموم كیرش رو تو كسم جا داد وقتی دید من سختمه پاهام رو ول كرد یه كم نفس كشیدم بعد شروع كرد تلنبه زدن صدائی راه افتاده بود تو اتاق معركه.
یه كم كه كرد گفت سیمین خوب میكنمت گفتم آررررررررررهههههههه بكن میگفت میخوام بگامت میخوام جرت بدم آبجی جون بعد تند تر كیرش رو تو كسم میكرد حس میكردم كیرش تا نافم میاد یه كم گذشت گفت سیمین میخوام كونتم بكنم گفتم نه امین دردم میاد هر چی اصرار كرد بهش این اجازه رو ندادم چون زنایی كه از كون سكس دارن كوناشون خیلی بزرگه و تو لباس مجلسی خیلی زشته من به احسان هم اجازه ندادم كیرش رو تو كونم بكنه امین كه دید موفق به این كار نمیشه من رو به حالت سجده خوابوند و كیرش رو از پشت كرد تو كسم با گفتن جون چه كسی داره آبجی سیمینم شروع كرد به تلنبه زدن با دستش پستونام رو میمالید خودم هم با تاجكم بازی میكردم نزدیكای اورگاسم دومم دیدم صدای نفسهای امین بلند شد منم تند تر تاجكم رو مالید هر دو در حال انفجار بودیم گفت سیمین كجا بریزم منم گفتم همونجا تو كسم اونم با یه تكون تموم آبش رو تو كسم خالی كرد و تو كسم داغ داغ شد انگار آبش جوش اومده بود بعد امینشروع كرد به آههههههههههه كشیدن منم همزمان با امین اورگاسم شده بودlدیگه دستم خسته شده بود خوابیدم روی تخت امین هم افتاد روم تو همون حالت خستگی و بی حالی گفت سیمین حامله نشی كار دستمون بدی گفتم نترس الان بلند میشم قرص میخورم یه خنده كرد گفت دستت درد نكنه.

گفتم دست تو هم درد نكنه داداش جون گفت سیمین به من نگو داداش از این به بعد به اسم صدام كن گفتم چرا گفت آخه كدوم خواهر برادری با هم از اینكارا میكنن كه ما كردیم گفتم عذاب وجدان داری گفت آره گفتم بی خود تو باعث شدی كه من نرم به غریبه ها كس بدم گفت یعنی اینقدر حشری هستی كه نمیتونستی جلوی خودت رو بگیری گفتم پس چی میخواستم زیاد به خودش عذاب نده بعد بلند شدیم خودمون رو تمیز كردیم رفتیم دستشویی و اومدیم لباس پوشیدیم اول امین رفت تا من از دستشوئی بیام دیدم امین رو تخت خواب خواب انگار چند ساعت بود خوابیده بود منم دیگه حموم نرفتم كنارش خوابیدم صبح امین رفت خونه منم رفتم حموم ولی امین از حركاتش معلومه كه از این اتفاق خوشحال كه نیست هیچ یه كمی هم ناراحته.

۱۳۹۸ اسفند ۱۷, شنبه

کیر تو کون متحرک







marnie (pokemon 
 2 این داستان اصلا سکسی نیست داستان یک زندگیه و جنبه سکسی نداره 2 با نور آفتابی که به چشمم می زد از خواب بیدار شدم گوشیم رو از زیر بالشتم در اوردم ساعت 11 بود سرم رو بر گرداندم و به مردی که دیشب را باهاش گذارنده بودم نگاه کردم حس نفرت تمام وجودم را پر کرده بود هم از اون هم از خودم آروم بلند شدم شرت و کرستم رو که روی زمین افتاده بود برداشتم خرامان خرامان به سمت حمام رفتم وارد حمام شد دوش آب را باز کردم آب داغ پوستم رامی سوزاند ولی توجهی نمی کردم داشتم خودم رو با آب داغ مجازات می کردم به هرزگی خودم فکر می کردم به این که چرا سهم من هم فاحشگی شده و مجبورم با مردان غریبه هم خواب شم در همین حال دو قطره اشک روی گونه هایم سر خورد د وش را بستم و کنج حمام دو زانو در بغل آرام گریه میکردم و خودم را لعنت می کردم چند دقیقه به همین منوال گذشت بلند شم صورتم و لباس زیر هایم را شستم و از حمام خارج شدم به اتاق برگشتم آب از بدنم چکه میکرد از داخل کیفم حوله دسته کوچکم را در آوردم و خودم را خشک کردم نگاهم دوباره به آن مرد افتاد هنوز غرق در خواب بود به کارم ادامه دادم شورت کرستم را عوض کردم رنگ لیمویی را خیلی دوست داشتم احساس می کردم رنگ شانسمه وقتی پوشیدمش صدای خواب آلودی گفت صبح بخیر داری میری به حالت مسخره گفتم نه می خوای بازم بمونم آره بمون یه شب دیگه چه اشکالی داره پولشم میدم ولی موضوع پول نبود از بوی منزجز کننده ای که بدنش میداد متنفر بودم زیر بغلش پر ازموی های پیچ و تاب خورده بود که حالم را بهم میزد گفتم نه کار دارم میرم و به سراغ آینه ای که در راه رو قرار داشت رفتم و مشغول آرایش شدم رژ صورتیم را روی لب هام کشیدم و بعد خط چشمم رژ گونه مژه ی مصنوعی موهایم را سشوار کردم و شانه زدم موهایم صاف صاف شده بود و با یک کش به حالت دم اسبی بستم ناخن هایم را لاک صورتی زدم دستانم تاب میدادم تا خشک شوند سرم پایین بود که دستی را روی شانه ام حس کردم و گفت اینم پولت دستش را از روی شانه ام برداشتم پول را گرفتم تشکر کردم سرش را پایین آورد تا لب هایم را ببوسد که بوی تعفن دهنش حالم را بد کرد نا خداگاه دستم به سمت بینی ام رفت که خودش عقب رفت و با خجالت گفت ببخشید من هم بریده بریده گفتم ببببخشید دست خودم نبود هرچه زود تر می خواستم از آن خانه بیرون بروم فضای آلوده و کثیفی داشت معلوم بود ماه هاست که رنگ جارو برقی و گردگیری ندیده و داخل آشپز خانه تلنباری از ظرف های کثیف داخل سینک خودنمایی می کرد به اتاق برگشتم که لباس هایم را بپوشم مانتوی کرم رنگم را از روی چوب لباسی برداشتم تنم کردم دکمه هایش را بستم و ساپورت مشکی ام که از زیر ران های سفیدم خودنمایی می کرد پوشیدم کیف و موبایلم را برداشتم شال کرم رنگم را هم به سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم خواستم در اصلی خانه را باز کنم که آن مرد گفت شیلا خانوم صبر کن دارم صبحانه آماده می کنم من که کلافه شده بودم از اصرار های بی موردش گفتم نه خداحافظ در را باز کردم و محکم بستم حوصله نداشتم تا آسانسور بالا بیاید از پله ها پایین رفتم تند می رفتم دوبار هم نزدیک بود به زمین بخورم بالاخره از آن خانه تهوع آور بیرون آمدم آه ه هوای آزاد البته هوای آلوده تهران بالاخره بهتر از آن خانه بود کمی راه رفتم تا به خیابان اصلی برسم خیلی شلوغ نبود فاحشه های دیگه ای رو می دیدم که اون ها هم دنبال مشتری بودن به آن ها نگاه میکردم که یک لامبورگینی قرمز رنگ جلوی پایم ایستاد و شیشه دودی اش را پایین و گفت بیا بالا نگاهیی به راننده انداختم سنی نداشت خیلی بود 17 سال پس گواهینامه هم نداشت با عصبانیت گفتم برو بچه برو بابا چه خودشم می گیره جنده خیابونی و گازش را گرفت و رفت و من دوباره در افکار خودم غرق شده ام تا این که یک پورشه جلویم ترمز کرد راننده اش حدودا یک پسر 26 27 ساله بود با یک ته ریش موهای صاف خوش حالت که بغلش هایش را زده بود عینک آفتابی که با صورتش کاملا تناسب داشت و یک کت اسپرت آبی رنگ که زیرش یک تی شرت سفید پوشیده بود و شلواری سفید پایش بود و گفت بفرما خانومی از شنیدن کلمه خانومی لذت می برم من هم در ماشین را باز کردم و نشستم وای بوی ادکلن تلخش فضای ماشین را پر کرده بود لحظه چشم هایم را بستم که با صدای مردانه قشنگی گفت سلام خانومی اسمتون چیه شیلا هستم شما چطور من ارشادم سی سالمه و شما چند سالتونه واقعا بهش نمی خورد من هم سی سالمه خوشبختم همچنین جالب بود هیچ صحبتی نمی کرد که شبی چقدر می گیری که ادامه داد چند وقت این کارو می کنی پنج سالی میشه چرا این کار رو می کنی نمی دونم چرا بی اختیار جواب سوال ها شو میدادم گفتم بعد از مرگ مادرم من تنها شدم پدرم که خیلی سال پیش ما رو ترک کرد الانم نمی دونم کجاست مادرم از راه روضه خونی پول در میورد من که نه صدا داشتم نه علاقه شروع به تن فروشی کردم داستان غم انگیزیه من ناخداگاه گریم گرفتم اشک هام جاری شد که دیدم دستشو گذاشت دور گردنم و منو کشید سمت خودش سرم رو بوسید و گفت گریه نکن خانمی همه چی درست می شه هق هق کنان گفتم آخه کی نجات پیدا می کنم خستم کلافه ام نجات پیدا می کنی فقط یه سوال می پرسم جواب بده ایدز داری نه آخرین بار هفته پیش چک کردم سالم بودم خوب بریم آزمایش بده چطور آخه چرا تو بیا بده خانومی تو راه از زندگیم پرسید در مورد پدرم تحصیلاتم و من هم با حوصله جواب میدادم بالاخره رسیدیم به آزمایشگاه چون بیمه نبودم باید آزاد پرداخت می کردم که ارشاد دستمو گرفت گفت اجازه بده من حرف بزنم جلوی پیشخوان بودیم که ارشاد گفت خانم یه آزمایش فوری می خوایم چه آزمایشی ایدز بشینید صداتون می کنیم باشه رفتیم روی دوتا صندلی پلاستیکی آبیه سفت نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود نیم ساعت نشسته بودیم که صدام کردن برم داخل آزمایش بدم زنی که می خواست ازم خون بگیره با نفرت بهم نگاه می کرد من هم نگاهم رو دزدیدم و سرنگ رو با نفرت خاصیی فرو کرد دردم گرفت ولی دم نزدم که با صدای ضمختی گفت برو دوس